سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرفهای دل یک آموزشیار

دردسرهای یک آموزشیار نهضت سوادآموزی

سلام میدونم دیر به دیر وقت می کنم وبلاگم رو به روز کنم. راستش درگیر امتحان هستم آن هم امتحان سرنوشت ساز که به آینده ام ربط داره، راستش هر چی یادم میاد درگیر امتحان دادن بودم اول که دوره ابتدایی، بعد راهنمایی، بعد هم نوبت به دانشگاه رسید بعد از اتمام دانشگاه تازه امتحان دادنها شروع شد، امتحان فوق لیسانس که قبول شدنش کار حضرت فیله یک مرتبه، بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی امتحان دادم که قبول نشدم، بعد هم راستش پشیمان شدم درسته درس خواندن اطلاعات انسان را بالا می برد و انسانها باید دنبال علم باشند تا برای خود و جامعه مفید باشند و روایت است که زگهواره تا گور دانش بجوی.  ولی همه اینها هم امکانات می خواد و مهمتر از همه انگیزه  که من نداشتم، بعد از اخذ لیسانس، گفتن برید امتحان استخدام ادواری بدین که اون هم ثبت نام کردیم و از شانس خوب قبول هم شدیم ولی به هیچ دردی نخورد، بعدش هر چه منتظر شدیم تا آموزش و پرورش در رشته ما نیرو بگیره که خبری نشد تا اینکه نهضت سواد آموزی آموزشیار نیاز داشت. تازه اون هم باید امتحان می دادیم ثبت نام کردیم و امتحان دادیم و با وجود اینکه منابع آزمون گیرم نیومد باز هم شانسکی رفتم و تستها را زدم و از شانس خوب یا بد قبول شدم زنگ زدن بیایید برای مصاحبه خلاصه رفتیم و بعد از چند روز کلاسهای ضمن خدمت شروع شد که کمتر از سختی سربازی رفتن پسرها و دیده بانی نبود می دونید آخه از صبح تا شب کلاس و امتحان داشتیم که در همین دوره ضمن خدمت خیلی عطایش را به لقایش بخشیدند و رفتند. ولی ما هم جزء آن آدهای سرسخت بودیم و ماندیم. الان بعد پنج سال کار کردن در نهضت با این کار طاقت فرسا، می خواهند آزمون بگیرند. آن هم در کمتر از دو ماه باید سیزده چهارده منابع را بخوانیم، می دونید چرا؟ دقیق نمی دونم چندتاست چون به ما تعداد کتابها را اعلام نکردند. منابعی هم که باید آزمون بدیم کتابهای سال 68 و جدیدترینش هم مال سال 84 است. آخه یکی نیست به اینا بگه پدر آمرزیده ها همه چیز تو این دوره زمونه به روز شده همه دنبال جدیدترینها هستند شما رفتید کتاب 22 سال پیش به ما معرفی کردید که بخوانیم والا ما که فلسفه این کار را نفهمیدیم و چشم و گوش بسته کتابها را میخوانیم ببینیم آخر و عاقبتمون با این امتحان چه می شود؟! خدا خودش به خیر بگذرونه، آمین. سرتان را به درد آوردم آخه باید حرفای دلم رو به یکی میزدم و کی بهتر از شما.


روز مادر مبارکباد

بهانه ای برای تشکر از مادر

دستم نمی رود می خوام بنویسم ولی نمی دونم چی می خوام بگم و چطوری بگم، آخه در مورد کسی می خوام بگم که خیلی چیزا میشه در موردش گفت وخیلی حرفها در موردش میشه زد ولی وقتی خوب فکر میکنی و می خوای بگی نمیشه میدونی چرا؟ آخه؛ اون مادره؛ آیا میشه در مورد مادر ان طور که سزاوار وجود نازنینش هست چیزی گفت، اگه همه کلمات رو بسیج کنیم، اگه همه حروف را دعوت کنیم تا با کلمه یا جمله ای یک ثانیه از زحمات مادر را توصیف کنند نخواهند توانست چه رسد به اینکه بخواهیم آن زحمات را جبران کنیم. مادرکسی است که ذره ذره وجود ما از اوست. مادرکسی است که حتی اگر ما بزرگ شویم و خود پدر و مادر شویم باز دلشوره ما را دارد مبادا رنجی به مابرسد. بی سبب نیست که گفته اند بعد از حب ذات حب مادر قوی ترین دوستی و محبت است پس اکنون که وجود ما در جبران محبت مادر در مانده است و ما در این زمینه چیزی در چنته نداریم بیایید لااقل با احترام به او یا با شاد کردن دل او که شادیش همیشه درشادی ما گره خورده است اندکی، فقط اندکی از زحمات او را پاس بداریم و به او بگوییم مادر دوستت داریم و روزت مبارک باشه.